برچسب: خاطرات گذشته
کد خبر: ۵۱۱۲۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۲۷
ورزشکار جانباز و معلول شیرازی که چشمهایش نابینا و دو دستش از مچ قطعشده، با تمام تلاش در عرصه علمی و ورزشی فعالیت میکند و با وجود آنکه غواصها بهسلامتی کامل، بینایی و دست نیاز دارند، او به کمک ابزار انعکاس صدا و جهتیاب غواصی میکند.
کد خبر: ۵۰۰۲۴۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۷/۰۵
نهنگ عنبر۲ همچنان رکورد می زند.«نهنگ عنبر۲: سلکشن رویا» با بیش از ۲ میلیون و ۶۰۰ هزار تماشاگر به پر مخاطب ترین فیلم دهه ۹۰ تبدیل شد. این فیلم به مرز فروش ۲۱ میلیارد رسیده است.
کد خبر: ۴۹۷۲۸۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۳۰
کد خبر: ۴۹۵۳۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۲۶
شهردار منتخب مشهد:
شهردار منتخب مردم مشهد گفت : آستانه صبر و تحمل من در برابر انتقادات رسانهها همچون پُتک است و علاقه بسیار به دیدار مستمر با رسانهها که بیانگر حرف مردم هستند دارم، البته باید منطقی و منصفانه باشد.
کد خبر: ۴۸۴۳۶۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۶/۰۴
مدیران ارشد سیاسی واجرایی کشور باید بیش از پیش وبا حساسیت بیشتر به مدیر گزینی برای آن اهتمام ورزیده واز معامله بر سر منابع مردم این شهرستان پرهیز نمایند.
کد خبر: ۴۸۲۲۱۸ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۵/۳۱
در مراسمی از پیشکسوتان ورزش فوتبال مازندران در قائمشهر تجلیل شد.
کد خبر: ۴۶۰۹۰۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۲۵
ستاره 33 ساله فوتبال ایرلند و تیم ملی لیبی معتقد است که درخشش در پرسپولیس بهترین خاطره زندگی او است.
کد خبر: ۴۵۶۹۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۹
رزیتا غفاری با انتشار عکسی قدیمی یادی از خاطرات گذشته خود کرد.
کد خبر: ۴۵۲۵۵۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۴/۱۲
بازیابی خاطره های فراموش شده؛ فیلم نهنگ عنبر: سلکشن رویا همچون فیلم نهنگ عنبر 1 بر پایه بازگویی خاطرات بنا شده است.
کد خبر: ۴۳۷۷۱۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۱۸
فیلمهای سینمایی «دوئل»، «دهلیز»، «بام تا بام» تنها برخی فیلمهای آخر هفته سیما هستند.
کد خبر: ۴۲۹۹۰۴ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۳/۰۴
نوجوانی دورانی پر رمز و راز و گیج کننده است و یکی از چیزهای که ما را در طول این سال های دگرگون شونده می تواند کمک کند خواندن کتاب های پر محتوی و قدرت بخشی چون کتاب های زیر است.
کد خبر: ۴۲۶۹۹۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۳۰
اضطراب، واژه ای عمومی برای چندین مدل اختلال در بدن است که سبب استرس، ترس، نگرانی و دلهره می شوند. این اختلال ها، طرز رفتار و احساسات ما را تحت تاثیر قرار داده و می توانند مسبب بروز علائم فیزیکی واقعی شوند. اضطراب مبهم و ناراحت کننده است، در حالی که اضطراب شدید می تواند شخص را از پای بیندازد و تاثیرات جدی روی زندگی فرد بگذارد.
کد خبر: ۴۲۵۸۶۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۷
کد خبر: ۴۲۲۷۶۹ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۲/۲۲
نقشه شوم پسرهمسایه برای دختر
تابناک رضوی به نقل از ناطقان: سمیه دختری 19 ساله است که به دلیل فرار از منزل در منجلابی بزرگ گرفتار شده و برای رهایی از این منجلاب به مرکز مشاوره آرامش پلیس مراجعه کرده است.
16 ساله بودم که مادرم گفت پسر داییام به خواستگاری ام آمده است، من ناراحت شدم چون من خواستگار داشتم؛ مصطفی پسر همسایه خواستگارم بود؛ اما پدر و مادرم با دلایلی که من را قانع نکرد او را رد کردند.
یک روز که تازه از مدرسه آمده بودم صدای زنگ در آمد، مادرم در حیاط را باز کرد، پسردایی ام و خانواده اش بودند؛ من به استقبالشان نرفتم اما از پنجره اتاقم به داخل حیاط نگاه می کردم؛ پدر و دایی ام با یکدیگر حرف می زدند سپس مادرم هم به جمع آنها پیوست.
با یکدیگر حرف می زدند و سمت پنجره اتاق من را نگاه می کردند. نمی دانستم چه می گویند اما می دانستم در مورد من حرف می زنند. بعد از چند دقیقه به سمت در ورودی خانه حرکت کردند. من از پشت پنجره کنار آمدم و در گوشه ای از اتاقم نشستم، غم بزرگی در دلم سنگینی می کرد، صدای در اتاقم آمد.
من چیزی نگفتم؛ در اتاقم باز شد، پسردایی ام بود خیال کردم آمده با من حرف بزند اما متوجه شدم در اتاقم را قفل می کند. ترسی در دلم افتاد از جایم بلند شدم ناگهان به سمتم حمله ور شد و مرا مورد آزار و اذیت قرار داد. بعد فهمیدم توطئه خانوادگی است و پدر و مادرم برای اینکه مرا مجبور به ازدواج با وی کنند این نقشه را کشیدند.
من دخترشان بودم، نمیدانستم چطور توانستند این بلا را سرم بیاورند. بعد از آن ماجرا من از خانه فرار کردم و نزد مصطفی رفتم. اما خانواده مصطفی مرا طرد کردند و به پدر و مادرم اطلاع دادند که من خانه آنها هستم و بعد از اینکه به خانه برگشتم کتک مفصلی از پدرم خوردم و مادرم به شدت سرزنشم کرد.
تصمیم گرفتم خودکشی کنم مقداری قرص را در یک لیوان آب ریختم و مخلوط کردم مقداری شکر هم درون آن ریختم تا راحت تر بتوانم بخورم؛ لیوان را برداشتم که یک باره سربکشم ناگهان یک پس گردنی محکم خوردم و محلول داخل لیوان بر روی زمین ریخت؛ وقتی به پشت سرم نگاه کردم دیدم که پدرم بود!
از او متنفر بودم.... او بدترین کار ممکن را با دخترش کرد!
شروع به گریه کردم که بگذار از این زندگی راحت شوم و فریاد زدم چرا نگذاشتی؟؟؟؟
پدرم دوباره شروع به کتک زدن من کرد. فردای آن روز من و پسردایی ام عقد کردیم و زندگی مشترکمان را شروع کردیم.
بعد از ازدواج، ارتباطم با مصطفی به کلی قطع شد، از خانواده ام متنفر بودم اما بعضی وقت ها به بهانه دیدن آنها به خانه شان می رفتم تا شاید بتوانم مصطفی را ببینم، بالاخره این اتفاق افتاد. بعد از سلام و احوال پرسی شماره هایمان را با هم رد و بدل کردیم.
از آن روز به بعد به دور از چشم همسرم از طریق تماس و پیامک با او در ارتباط بودم، ادامه این تماس ها مرا بیشتر از قبل به مصطفی وابسته کرده بود، دیگر طاقت دوری او را نداشتم. یک روز با مصطفی تماس گرفتم و گفتم می خواهم او را ببینم . آن روز به او گفتم من می خواهم با تو فرارکنم! تا با هم ازدواج کنیم. مصطفی سکوت کرد و چیزی نگفت!
چند روز بعد دوباره با او تماس گرفتم و خواسته ام را با او مطرح کردم. او گفت سمیه من دارم ازدواج می کنم. ما یک روزی به هم علاقه داشتیم اما قسمت نبود. حالا هم بگذر!
من ناراحت شدم و گفتم پس همه حرفهات دروغ بود؟؟؟ من و به بازی گرفته بودی؟ به او فرصت ندادم حرفی بزند و تلفن را قطع کردم!
چند روزی گذشت, مصطفی با من تماس گرفت و گفت با درخواستم برای فرار موافقت کرده است. خوشحال بودم چون قرار بود تنهایی ها، غم ها و بی کسی هایم برای همیشه تمام شود.
حاصل ازدواج من و پسر دایی ام یک دختر معلول بود. من در این زندگی هیچ دلخوشی نداشتم. آن از شوهرم که مرا به زور تصاحب کرده بود این هم از فرزندم که معلول بود.
زمانی که شوهرم سر کارش بود از فرصت استفاده کرده و وسایلم را جمع کردم قبل از رفتنم به دخترم مقداری غذا دادم با هر لقمه ای که در دهانش می گذاشتم خاطرات گذشته را مرور می کردم. موقع رفتن برای همسرم یک نامه نوشتم:
"محمد پسردایی عزیز سلام, خوب میدانی که من از اولش هم نمی خواستم با تو ازدواج کنم اما این پدر و مادرم بودند که مرا مجبور به ازدواج با تو کردند تو مرا به زور تصاحب کردی! نه تو و نه آنها را هیچوقت نمیبخشم، تو آینده ام را از من دزدیدی! من نمی خواهم به زندگی با تو ادامه دهم می روم تا خوشبخت شوم. دخترت هم مال خودت. خداحافظ برای همیشه ".
تلفنم زنگ می خورد مصطفی بود، گوشی را برداشتم.گفت: سر کوچه با یک پراید سفید منتظرتم. من و مصطفی فرار کردیم و به یک خانه در اطراف گرگان رفتیم . چند روزی آنجا بودیم. یک روز که از خواب بیدار شدم دیدم مصطفی نیست.
وقتی خواستم از اتاق بیرون بیایم در قفل بود.چند بار مصطفی را صدا زدم ناگهان در باز شد. یک مرد غریبه وارد اتاق شد.
خنده ای شیطانی کرد و ...
چند روزی آنجا بودم تا بالاخره یک روز از فرصت استفاده کردم و فرار کردم و خودم را به نزدیکترین کلانتری معرفی کردم.
کد خبر: ۳۹۸۰۳۷ تاریخ انتشار : ۱۳۹۶/۰۱/۰۳
گزارشی به مناسبت سالگرد وفات حضرت ام البنین
کد خبر: ۳۹۲۹۴۰ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۲۲
یک گزارش ؛
تابناک / پل خشتی معروف لنگرود که نمادی از این شهر است ، دور از ساحل دریا هنوز گرد و غبار روزگاران را بر چهره دارد و میراث دار رونق تجاری گذشته و انتقال دهنده هنر معماری گذشتگان به نسل های آینده در این خطه از کشور بشمار می رود.
کد خبر: ۳۸۲۸۹۱ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۲/۰۵
گرامیداشت یادوخاطره مرحوم فاخری از معلمان این مدرسه از بخشهای ویژه این برنامه بود که باتکریم از یاد مرحوم برگزار شد.
کد خبر: ۳۷۲۲۳۲ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۱/۱۶
کد خبر: ۳۶۲۸۴۳ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۲۹
وزیر تعاون، کار و رفاه اجتماعی در پی انتشار گزارشی از تعدادی معتادان گورخواب در قبرستانی حوالی شهریار، یادداشتی در این زمینه منتشر کرد.
کد خبر: ۳۵۲۳۸۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۵/۱۰/۱۲