کد خبر: ۷۷۸۱۹۲
تاریخ انتشار: ۱۵ شهريور ۱۳۹۸ - ۲۲:۰۴ 06 September 2019
آنچه نهاد‌های آموزشی نو به جامعه تحویل می‌دهند چه چیزی است؟

نهاد‌های آموزشی قدیم در سنت خود در نهایت «انسان» به معنای «موجودِ فعال در طبیعت و اجتماع» به جامعه تحویل می‌دادند و این انسان از آن حیث که موجودی فعال در طبیعت بود دارای توانایی‌ها، مهارت‌ها و بینش و نگرشی بود که با نگاه تیمارانه هم با طبیعت سخن بگوید و سخن آن را بشنود و از آن محافظت کند و هم قوت خود را از آن برگیرد. این انسان با ابزار‌هایی طبیعی هم در حدی در طبیعت تصرفی می‌کرد و هم به چرخیدنِ طبیعیِ چرخِ آن یاری می‌رساند و در عین حال با انس همیشگی از آن می‌آموخت که حیات قوانینی دارد که بایدشان دریافت و بر اساس‌اشان زندگی کرد و در می‌یافت و زندگی خود را شکل می‌داد. از جملۀ این قوانین «نظم» بود و «قدرت» بود و «محدودیت توان» هم انسان و هم دیگر هستان. این انسان از طبیعت می‌آموخت که فردا روز دیگری است غیرقابل حدس؛ پس همواره دربرابر هر حادثه‌ای گشوده بود و هر لحظه آماده که هر چه دارد را سیل از بنیاد بر کند یا سرما ببرد یا آتش بسوزاند. این است که در لحظه می‌زیست و می‌خواند: «مگر آن‌ها که غم خوردن نمردن!»؛ طمع چندانی نداشت؛ سبکبال بود؛ برای هر امر الم‌انگیزی چاره‌ای داشت و در نتیجه غم نمی‌خورد و تا می‌توانست زندگی می‌کرد؛ و این انسان از آن حیث که موجودی فعال در اجتماع بود آموخته بود که زیست اجتماعی را کانون عواطف و احساسات و برنامه‌ریزی‌های خود قرار دهد. او از کودکی نه در گلخانۀ خانه یا مدرسه که در جاری جامعه، در عزا و عروسی و جنگ و صلح و درو و آبیاری و بازی-های جمعی و ...، بزرگ می‌شد و در عمل به خردی اجتماعی مجهز می‌گشت که زندگی در جمع خانواده و خاندان و قوم و قبیله و روستا و شهر را برای خودش و هم‌نوعانش، و حتی حیوانات اهلی، نه فقط میسر که دلپذیر می‌ساخت. این خرد اجتماعی مجهز بود به اصول، ارزش‌ها و مهارت‌هایی که انسان را برای این نحوه از زندگی می‌پرورد. این است که انسان سنتی ایرانی «خرسندی» را می‌زیست بی‌دغدغه و بی تلاش آگاهانه برای رسیدن مستقیم به آن.

نهاد‌های آموزشی در جهان قدیم در حاشیۀ زندگی قرار داشت و در خدمت آن. انسان‌ها اغلب بیشتر در خود زندگی و به‌قدر نیاز چیزکی هم در مکتبخانه می‌آموختند یا نمی‌آموختند؛ اصل خود زندگی بود. و، اما احساس نیاز به نهاد‌های آموزشی جدید با ضرب و زور توپ و تانک صاحبانِ مدرنیته در ایران پدید آمد و این احساس نیاز همزمان همۀ ارزش‌ها و امکانات مدرن غربی را باحسرت می‌جست؛ و جهان مدرن غربی خود اگر چه گمان می‌کرد این انسان است که در کانون کوشش‌های نظری و عملی‌اش قرار دارد، عملا این «تکنیک» بود که این نقش را بازی می‌کرد. این است که در آغاز در حوزۀ آموزش هم آنچه تحویل جامعه شد «تکنیسین» بود و این است که نگاه شیء‌انگارانۀ انسان اروپایی به طبیعت به شیءشدن انسان اروپایی هم منجر گشت؛ و ما ایرانیان هم مثل دیگر ملت‌ها برای مقابله با آتشبار‌های مدرن و هولناک آنان هروله‌کنان تمدن آتشبارساز آنان را به‌ناچار چشم‌بسته اخذ و اقتباس کردیم؛ و آنان اگر هر لحظه در حال نقد و پالایش این تمدن بودند ما با رویکرد صفر و یک به آن عشق یا نفرت ورزیدیم و هرگز سهامدار یا ساکن آن نشدیم و همچنان با تردید در حاشیۀ آن قرار داریم.

باری، یکی از ویژگی‌های آموزش در گذشتۀ ما این بود که در متن زندگی اجتماعی و با هماهنگی کامل با آن شکل می‌گرفت؛ اما آموزش در دورۀ ما در هماهنگی با «تکنولوژِی» و معطوف به آن صورت می‌گیرد. این است که انسان قدیم ایرانی در عمل اصول و مهارت‌هایی می‌آموخت و ارزش‌هایی را در می‌یافت که به زندگی اجتماعی خرسندانه می‌انجامید؛ اما آنچه انسان جدید ایرانی می‌آموزد به زندگی اجتماعی بی‌توجه است چه رسد به زندگی اجتماعی خرسندانه. انسان ایرانی جدید تا زمانی که تکنیسین است، اگر درست آموزش گرفته باشد، در اجتماع تکنیکالیزه به صورت روان می‌زید؛ اما به محض این که متوجه احساسات و عواطف اجتماعی، یعنی احساسات و عواطف خودش و دیگران، می‌شود خرسندیی در کار نمی‌بیند. احتمالا ما همچنان درگیر دورۀ اول اخذ و اقتباس تکنیک مدرن غربی‌ایم و این در حالی است که صاحبان این تکنیک آن را بار‌ها پالوده‌اند تا بلکه خود را و خرسندی از دست‌رفتۀ خود را بازیابند.
باری، انسان سنتی ایرانی در متن زندگی و در نهاد فرعی مکتب‌خانه که در خدمت آن بود انسان ساخته می‌شد؛ این است که به خرد اجتماعی‌ای مجهز می‌گشت که حداقل مصلحت-اندیشانه به ادب و اخلاق پای در بند داشت و این پای‌بندی حداکثر نداشت و همواره می‌شد آن را ارتقا داد و انسان سنتی از گهواره تا گور در تلاش برای کمال خود بود. کمالی معطوف به زندگی جمعی. اما تمرکز انسان مدرنیته‌زدۀ ایرانی، به‌خلاف نسخۀ اصلی آن، متمرکز بر تکنیکی است که او را به ماشینی تبدیل کرده است که همواره باید احساسات و عواطف طبیعی خود را سرکوب کند. این است که در حالتی دوپاره، میان ماشین و انسان، و در نهایت متلاشی به سر می‌برد. اگر انسان سنتی ایرانی بی‌طمع و بی غم فردا در لحظه می‌زیست انسان مدرنیته‌زدۀ ایرانی با اشتهای سیری‌ناپذیر برای رسیدن به فردایی می‌کوشد که هر لحظه برایش دور از دسترس‌تر می‌شود.

در ایران قدیم امر آموزش در حاشیۀ زندگی، اما در خدمت آن بود؛ ولی در ایران امروز آموزش در کانون فعالیت‌های انسان، اما در مقابل زندگی اوست. این را چاره باید کرد.
اشتراک گذاری
نظر شما
نام:
ایمیل:
* نظر:
* :
آخرین اخبار